سمج اندیشه موذی فعلی است
کز سر من گویی
سرپروانه ندارد هرگز
و من کم طاقت
هرچه می کوبم و می رانمش از راه دگر می اید
در چنین خشک هوا
کز تف داغ دمش
هر خیال خامی پخته نماید به نظر
با چه سنجم آخر فکرم را
یا که آخر به چه تدبیری من
تن رها دارم از آزاراش