سمج اندیشه موذی فعلی استکز سر من گوییسرپروانه ندارد هرگزو من کم طاقتهرچه می کوبم و می رانمش از راه دگر می ایددر چنین خشک هواکز تف داغ دمشهر خیال خامی پخته نماید به نظربا چه سنجم آخر فکرم رایا که آخر به چه تدبیری منتن رها دارم از آزاراش